صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

برف

چه شده ای آسمان این گونه خود را بر پنجره های می کوبی
 

چه می خواهی ? چه می گویی؟
 

باشد دگر در لحظه های بارشت خواب را حرام می کنم بر چشمانم !
 

تا بارشت را ببینم !
 

تو در خلوت دل تنگی هایی من, جای خون سفید گریه می کنی... 
 

و مرا آشفته تر ...
 

می خواهم در آغوشت خود را گم کنم و دیگر آن 
 

مرا آدم برفی خندان ببینند ! آری خندان
 

مرا در آغوش بگیر 
 

ای آرام جان گرمای تنم را به توخواهم داد
 

و مرا آرام آرام در خود ببلع 

 

ونوس

کاش

کاش 

 

کاش آن شب فقط یک بغض ساده بود از سر دل تنگی 


تمام وجودام را لرزهای رعشه وار در برگرفته بود
 

کاش آن شب چشمانم را برای رفتنت تر نمی کردم 
 

تا لبخند تلخت در ذهنم باقی می ماند  


کاش لحظه های با تو بودن را پیش از این احساس می کردم 


شیطنت نگاهت هر لحظه مرا بیش از پیش مجذوب خود می کرد 
 

کاش این گونه که تمام وجودم برای تو پر می کشد آن روز پر می کشید 


لحظه ای راکه آوار تنم در هم شکست تاب می آوردی  


کاش نگاه , کاش لبخند تلخ , کاش لحظه ها , کاش پر کشیدن ,
 

و ای کاش ها  


لحظه ای با تو بودن را طلب می کنم  


دریاب دل بیمارم را که طبیبش مهر توست 


خود را زمن دریغ مکن ای خوب من  


کاش نگاه ,کاش لبخند تلخ ,کاش..... 


دستانت را می خواهم ای آرامش جانم  


می بینی چه بیتابم و چه گونه در این هوای گرم  


عریانی تنم سرما را در خود ربوده است 


چه بیقرار است دل لرزانم  


محتاجمت 


کاش.......