صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

شهر آشوب دلم

از میان برگها دیده می شود نگاه خسته ی پیر درمانده 

 

هر پنج شنبه با صدای زیبا عبورمی کند   

 

آواز خوان از کوچه های سرد بی صدا  

 

گاه سکه ای بر دست پر می کشم برای شنیدن دعا های خیرش 

 

ای کاش او هم میدانست که چه شوری در من به پا می کند 

 

پیر خسته؛ صدایت را دوست دارم 

 

ولی نگاهت ...

حمید احمدی

1389/05/21 ساعت 17:42
سلام اولین دفعه س که یه جایی من نفر اولم....بعدشم ممنون که بهم سرزدین
قلم زیبایی دارین
پاسخ:
سلام ... خب هر چیزی شروعی داره دیگه..
خواهش می کنم
ممنون
امین
1389/05/22 ساعت 10:43
سلام!
جالب مینویسی!
طرز نوشتنتو دوست دارم!
پاسخ:
سلام
جدی پس به خودم امیدوار باشم؟؟
لطف داری
سعید
1389/05/23 ساعت 16:20
very nice!!!!!!!!!!!!!!!




من هم بعضی وقتا یه چیزایی میگم که شایذ بشه اسمش رو شعر گذاشت!
پاسخ:

این که خیلی خوبه خوشحال میشم برام بگی یا پستی بزاری که بخونیم
نگین
1389/05/28 ساعت 09:46
این اپتو نخونده بودم از دستم در رفته بودااا....معلومه که حرفای دلته...چون واقعا قشنگه...کاش ما هم اینجا از این پیرها داشتیم
پاسخ:
الهی بگردم... مرسی که خوندیش عزیز دلم واقعا انشالله برای شما هم میاد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد