نشسته ام !!! برگه ء سفیدی انتظارم می کشد!
نمی دانم چرا قلم با من سر لج دارد نمی خواهد جوهر پس دهد روی صفحه؟
کلمات در سرم هجوم می آورند
وایی که این قلم چه لج بازی ها می کند
به او می گویم اذیتم نکن می خواهم بنویسم !
با فریاد می گوید هیچ مگو ! خاموش شو...
چشمانم را می بندم که منظور او چیست؟
صدای اذان صبح مرا در خود حل می کند
اه که چه زیبا بیان کرد مرا رها کن و به شتاب به سوی الله ات
سر فرو میبرم در سینه ام ز خجالت! نجوا می کنم !
نازنینم در درگاه تو چگونه خود قلم گیرم بر دستان بی توانم !
قلم شروع به جوهر پس دادن می کند
مرا بخوان که خوانده شوی
مرا بدان که بدانند تو از منی
قطره اشک بی اجازهء من از گوشه ء چشم ! خود را بر روی صورتم غلتاند
او را بر سرانگشتانم گرفتم !گفتم تو چرا خود را رها ساختی؟
بغض گونه گفت: او برای دوریت می گرید و من هم به حرمت اش خود را جاری ساختم
اه از نهادم بر آمد! چه دور بوده ام از تو نازنینم
تو تنهایم نگذاشته ای من تو را به صد بار قربان شوام
من بی تو هیچم و هیچ نخواهم شد
من خاموش می شوم تو بگو نازنینم
ـ بخوان مرا!
با تسبیحم نامت را به ذکر وجودام در می آورم !
الهی تو با منی شب و روز تو را می خوانم
هر دم با نفس هایم تو را می خوانم
می خوانمت نازنینم ، معبودم ، خالقم !
اه که چه عاشقانه تو را دوست میدارم!
شمس
خیلی قشنگ بود افلین
سلام به روی ماهت
واقعا مرسی از تعریفت