میان کوچه های تاریک و سیاه عبور میکرد ژنده پوش
ژولید و پریشان از خماری روزگار به دنبال ساقی میگشت
پیر و مرشد او را دیده بود گفته بود که ترک کند این خمار مستی را
در ته ماندهء ذهن خسته ژنده پوش حرف پیر پتکی بود مدام
این بار چندم بود که او عزم کرده بود ترک خماری کند
ولی با کدام پول؟؟ درد تمام وجودش را در بر گرفته بود !
چراغی از خانه ای روشن شد و او را به خود جذب کرد
وای که چه میشد او هم در ضیافت خانه شریک می شد ؟
آه که چه وسوسه انگیز بود بوی تریاک مرغوب
آه که چه می شد ؟
صدای ناله های مادر او را به خود آورد !
مادر آه مادر که چه می شد او تو را میدید؟؟
مادر نگین درخشان عشق زندگی
فرزندت را پاره پاره میبینی ؟
آه مادر!!!!!!!!
سلام دوست عزیز
دلنوشته دردناک و در عین حال زیبایی بود.
برگرفته از وقایع روز جامعه
ضمن عذر خواهی بابت تبریک دیرهنگامم بخاطر وب جدیدتون
آرزو میکنم که روزهای خوبی را در این مجازستان داشته و با نوشتن واگویه هاتون به آرامش برسید
زنده باشی و سلامت.تابعد..یاعلی مدد
پاسخ:به به سلام دوست عزیز
ممنون
وشاید هم ....
ممنون که تشریف آوردین خدمت میرسم برای عرض ادب
انشالله
برای شما هم همین طور باشه
قشنگ بود مثل بقیه پستات
فقط زمانش مال کی بود؟ قدیم یا جدید؟؟؟؟؟؟
وای چه خوب
جداااااااااااااااااااااا
مال همون موقع که آپ کردم.