صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

بهترین سال (۱)

تو دهه ۸۰ بهترین سالی که داشتم سال ۸۷ بود 

 

تو این سال خیلی چیز هایی که دوست داشتم رو به دست آوردم 

 

اوایل سال در رشته گریم ثبت نام کردم 

 

بعد از گذشت ۲ ماه کلاس ها شروع شد

 

دوره آموزش مقدماتی ۲ ماه۱۴ روز بود که بهش چهر پردازی می گفتن 

 

استادی که انتخاب کردم مردی بود پر جذبه و بد اخلاق و سن و سال دار

 

کسی هنگام تدریسش حق نداشت از وی سوالی کند 

 

با این که خیلی خشک بود ولی من دوستش داشتم 

 

انرژی خوبی داشت و کلا از تدریسش خوشم میومد 

 

اون ترم رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و برای ترم بعد ثبت نام کردم

 

شدیدا دنبال کار می گشتم و به هر جایی هم نمی تونستم اعتماد کنم 

 

بعد از یک ماه با این که از منشی بودن خوشم نمی آمد  

 

منشی مدیر عامل یکی از شرکت های روغن متور خارجی شدم 

 

این مدیر عامل مربوطه تو کار ساختن ساختمانی بود که مهندس پروزه اش 

 

برای حساب کتاب ها و برنامه ریزی های مختلف به شرکت رفت و آمد داشت 

 

تقریبا ۲ هفته بود که مشغول کار شده بود  

 

مهندس آمد شرکت و با مدیر عامل نشستن صحبت کردن که بدون مقدمه 

 

مدیر عامل برگشت گفت این خانوم رو میبینی؟ نقاش خوبیه !

 

چشمام چهارتا شد ولی به روی خودم نیوردم گفتم شما لطف دارین 

 

کلا دختری نیستم که از مرد جماعت کم بیارم 

 

اینا شدن ۲ نفر بر علیه من شروع کردن به تیکه پرونی 

 

منم جوابم میدادم البته با رعایت ادب  

 

گویا مهندس عزیز بد جور دلش می خواست من برای او کار کنم 

 

با مدیر عامل صحبت کرده بود و قرار شد که برم برای مصاحبه 

 

روزی که رفتم تقریبا هوا تاریک شده بود و تو دفتر مهندسی ۳ مرد و ۱ خانم تشریف  

 

داشتن و با خانم صحبت کردم و گفتم شرایطم اینه که در هفته ۲ روز کلاس دارم  

 

و بی برو برگرد باید برم و قبول کردن که چند ساعتی رو مرخصی بهم بدن برای کلاس ها

 

از ماه بعد شروع کردم تو شرکت ساختمانی گروشه کار کردن  

 

بعدا فهمیدم که اون خانوم یکی از دکراسیون کاران شرکت هستن  

 

کم به شرکت رفت و آمد داشت دو مرد دیگر هم شریک شرکت بودن

 

که جمع ۴ نفری ما ساعت ۱۲ ظهر به بعد وارد دفتر میشدیم و تازه کار من شروع میشد 

 

هر روز با یکی از این مهندسین به ساختمانی می رفتم برای کسب تجربه 

 

بعد از ۱۵ روز کلاس های مربوطه شروع شد 

 

اوج هیجان زندگی در این زمان بود... 

 

ادامه دارد...

نظرات 9 + ارسال نظر

چه هیجانــــــــــــــــــــــــی !!
بقیه اش رو زودتر بزار

هنوز که هیجان نداره
باشه فردا شب باقیش رو می زارم

مهرداد 1389/07/13 ساعت 01:27 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

تا به هیجان رسید قطع شد که
منتظر ادامه هستیم

خب پست طولانی میشد گفتم خسته نشید
باشه فردا شب باقیش رو میزارم

چه تجربه های قشنگی...هر وقت ادامه دادی خبرم کن...راستی آپم خوشحال میشم بیای

ممنون... من هر شب آپ می کنم الان میام پیشت

ATM 1389/07/13 ساعت 09:19 ق.ظ http://atmmehr.blogfa.com

سلام ونوس خانم/ای ول دختر بلدی کجا دقیقا داستانو نیمه کاره بذاری /در ضمن از اونجایی که من متن شما رو خوندم متوجه چند تا غلط املایی شدم/ سو تفاهم نشه نمی خوام نقش غلط گیر رو بازی کنم چون حال تکون دادن به خودمو ندارم/ دیگه اینکه عمرا شما جلوی مردها کم بیارید/ همین دیگه فعلا بای

سلام دوست عزیز/ پس چی/ ا خوب می فرمودیدن کجاش غلط دارم که درست کنم/ اختیار دارین من اصولا غلط املایی زیاد دارم/صد البته/ ممنون بای

RaSo0l 1389/07/13 ساعت 01:29 ب.ظ http://1man.blogsky.com

مدیرعاملتون از کجا نقاشیت رو دیده بود ؟
آی ام ویتینگ فور نکس پارت

از تو گوشیم

م ه س ا 1389/07/13 ساعت 03:33 ب.ظ

واااااااااااااااااااااااااای سهلاااااااااااااااااااام اجیه ناس و مهندسه خودممممممممممم خوفی؟؟؟؟؟
اجی جوووووونم منم خیلی خیلی زیاد تا دلم برات تنگیدههههههههههه
امروز میخوام بهت اس بدماااااا چون دیگه فقط الان نتم باید برم سراغه درسام وای اجی امروز از صبح تا اخرین زنگ همش استرس داشتم من
اخه هم زیست هم اجتماعی و هم فیزیک امتحان داشتم ولی خدا رو شکر خوب دادم
الانم باید برم کلی نوشتنی دارم
اجی جووووونم واقعا دلم خیلی برات تنگیده
خیلی بوسمت دالممممممممممممم
راستی بدو بدو ادامشو بنویس اجیه مهندسم

سلام عزیز دلم
من خوبم تو خوبی خانومی؟
منم خیلی دلم تنگ شده برات
الان روشن می کنم جیگری/ آفرین درسهات رو بخون که نت اب و نون نمیشه برات خانم دکتر اینده
الهی خسته نباشی و خب خدا رو شکر که خوب دادی
خب برو بنویس و منم بهت اس میدم
الهی بگردم
منم دوست دارم
چشم امشب می نویسم

شمس 1389/07/13 ساعت 03:56 ب.ظ http://mushtagh.blogfa.com

سلام عزیزم
خب منتظر باقیش هستم مشتاقانه

سلام مامی عسلم
باش شب باقیش رو مینویسم

شمس 1389/07/13 ساعت 09:14 ب.ظ http://mushtagh.blogfa.com

حامد 1389/07/14 ساعت 11:09 ب.ظ

درود بر بانوی هنرمند!
خوش به حالت دیگه بهتر از این کاری نمیشه پیدا کرد !!!! شروع کار ساعت ۱۲ !!!!!
روان خاطره می نویسید!

صد درود بر آقا حامد عزیز
بله البته مال ۲ سال پیش بود!!!! خوب قبلش ساعت ۷ صبح سر ساختمان بودم!!!!
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد