صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

بهترین سال (۲)

طبق معمول داشتیم به کار و زندگیمون میرسیدیم 

 

یه روز یکی از مهندس های که قرار بود اون روز باهش برم سر ساختمان زنگ زد 

 

که فولانی شما برو سر ساختمون (امین الله) تنهاست بپا دست گل به آب نده 

 

من: چشم ! ولی چی کار باید بکنم؟ 

 

مهندس: اون دیوار آشپزخونه رو باید بکنِ 

 

من: خب دیگه؟ 

 

مهندس:کاشی های آشپز خونه رو بگو تا عصر تموم کنِ 

 

من: باشه امر دیگه ای نیست؟ 

 

مهندس: اگر کار داشتی زنگ بزن کاری ندارم خداحافظ 

 

من: چشم ! خدا حافظ 

 

رفتم سر ساختمان حالا هر چی زنگ میزنم (امین الله) در و باز نمی کنه 

 

داشتم نگران میشدم که چی شده ! 

 

هرچی به مهندس زنگ میزدم تلفنش در دسترس نبود !

  

دیدم یکی از همسایه ها داره ساختمان رو ترک می کنه که تند رفتم تو !

 

در واحدی که توش کار میکردیم رو زدم 

 

امین الله در و باز کرد ( کارگر افغانی بود با لهجه خودشون بخونید) 

 

امین الله :سلام خانم 

 

من : سلام ! چرا در رو باز نمی کنی؟ 

 

امین الله: این گوشیو کَندَ کردم نفهمیدم 

 

من: خب دیوار رو کندی؟ 

 

امین الله: بله خانم! ولی خانم پائین اومد گفت کَندَ نکنید 

 

من: الان گفت؟ 

 

امین الله‌:نه خانم دیشب گُفتَ کرد 

 

من: دیشب خوب چرا داشتی دیوار می کندی؟ 

 

امین الله :حوصله ام تنگ آمده بود(ایشون حوصله اش که سر میره کار هاشو انجام میده) 

 

هم خندم گرفته بود هم نمی دونستم چی بهش بگم رفتم دیدم دیوار مورد نظر رو کنده  

 

بهش گفتم کاشی های آشپزخونه رو بکن !

 

گفت: خانم صدا میشه ها !

 

گفتم: دیگه الان ساعت کارِ کسی چیزی نمی گه !

 

شروع کرد به کار و کاشی های دیوار ها تموم شد  

 

نوبت کاشی کف بود ! حالا من هر چی می گم پشتت رو نکن به پنجره مگه می فهمید 

 

گفتم یوهو بلند میشی میخوره تو کمرت باز هم نفهمید چی می گم ! 

 

نمی دونم زبان من مشکل داشت یا اون زبان ما رو خوب بلد نبود!

 

خلاصه تا ساعت ۱۱ و نیم اونجا بودم کلی از دستش حرص خوردم اومدم شرکت 

 

ساعت ۲ کلاس داشتم ساعت ۱ از شرکت زدم بیرون و رفتم سر کلاس ..

 

 

ادامه دارد...

نظرات 14 + ارسال نظر

ابراز وجود
منتظر بقیه اشم

چه خوب
باشه فردا شب

سومیتا 1389/07/14 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.pure-life.blogsky.com

فکر کنم اونا زبون ما رو نمیفهمن احتمالا جمله شما در زبون اونا یه معنی دیگه‏ای داشته

یه خسته نباشید بزرگ تقدیم به خانم مهندس

اینا اصلا هیچی نمفهمن شاید
من مهندس نیستم باور کنید ولی ممنون

مهرداد 1389/07/14 ساعت 01:11 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

این داستانت جای حساسش وسطا بود که کم کم به نزدیک شدن به آخرش هیجان کشاهس داشت!
بازم منظریم.

راستی... از این کارای ساختمونی دوست داری تو؟؟؟
من اصلا

آخراش چی داشت
ممنون لطف می کنی
نه ولی کار معماری رو دوست دارم
خب هر کس یه جوره

ATM 1389/07/14 ساعت 10:59 ق.ظ http://atmmehr.blogfa.com

سلام/این قسمت از داستانت راستش نه نقطه اوجی داشت نه فرودی/به هر حال زندگی همینه دیگه بعضی وقت ها اینجوری می شه/در ضمن ضرغامی بازی در نیار(منظورمو که فهمیدی میخوام چی بگم؟) فعلا بای

سلام/ خب این داستان نیست تعریف اتفاقات که برای خودم افتاده و من دوستشون دارم/ غلط نکنم من و با کسی اشتباه گرفتی (نه منظورتون رو نفهمیدم) بای

شمس 1389/07/14 ساعت 12:15 ب.ظ http://mushtagh.blogfa.com

با آنکه شنیدم جالبه برام دوباره خوندنش
راستی چند روز پیش که داشتم از کرج بر می گشتم یکی از این افغانی ها که موهاشون رو با روغن ماشین می چسبونن به سرشون کنارم نشسته بود و کتش روی دستش بودو کلاسی گذاشته بود
یه ساعت به چه بزرگی به دستش بود به رنگ طلایی
پرسیدم آقا ساعت چنده ؟
دست کرد تو جیبش و موبایلشو درآورد و ساعت رو گفت با کلی افاده
راستی صفحه ی موبایلش هم شکسته بود

قربونت برم من عسل بانو
آخ خب ازش میپرسید در خانه نشسته بود تلفنش زنگ زده یا نه
احتمالا ادم سر شناسی بوده

شمس 1389/07/14 ساعت 12:28 ب.ظ http://mushtagh.blogfa.com

راستی آخه من داشتم ساعت موبایلم رو تنظیم می کردم

خب چقدر بگم تلفنت رو به وقت پاریس تنظیم نکن

[ بدون نام ] 1389/07/14 ساعت 12:32 ب.ظ

ونوس خانم مجددا سلام راستشو بخای من میدونم که این ماجراهایی که می نویسی شرح ماجراهایی است که برای شما اتفاق افتاده ،(ایول دختر یعنی فکر کردی اینقد دیگه آی کی یو مون پایینه)اما در مورد کلمه داستان حق داری ،در واقع این اشتباه از جانب بنده بود که همینجا ازتون معذرت می خوام،اما اگه خوب نظرمو خونده بودی متوجه میشدی که من در ادامه نوشتم این فراز وفرودها در زندگی ممکنه اتفاق بیفته ،یعنی اینکه من جنبه واقعی بودن ماجراتونو قبول دارم،پس خواهشی که ازتون دارم اینقدر عجولانه قضاوت نکنید،درضمن من شما رو باکسی اشتباه نگرفتم واین هم فقط یه اصطلاح بود که هنوزشایدزیاد باب نشده،بهر حال باهمه این تفاسیر اگر با نظراتم موجب آزردگی خاطر شما شدم ازتون پوزش میخوام واز این به بعد سعی میکنم در نظراتم تجدید نظر کنم.....شاید که..............................همین..................بای

مجددا سلام/ شرح ماجرا رو نمیشه مو به مو توضیح داد اگر قرار باشه همه چیز رو بنویسم که باید کتابش کنم( بر خورد یک زن در جامعهء کاری اونم هم با کار گر جماعت سر کله زدن هم همت بالایی می خواد هم حوصله فراوان)خواهش می کنم من سعی می کنم نکاتی که برای خودم خیلی جالب بوده رو به دوستانم بگم شاید باعث کمی لبخندشون بشم ممنون که وقت میزارین و می خونید/ من عجولانه قضاوت نکردم گفتم فقط قسمت های کوتاهی رو بیان می کنم/ خوب من با این اصطلاحات آشنایی ندارم/ اختیار دارین ازرد نشدم فقط برام جالب بود که اینجوری در مورد خاطره ها نظر می زارین/ خب انقدر عذر خواهی برای چی هست؟؟؟؟ شما هر جور که مایل هستین نظر بگذارید شاید در مورد نگارشم تجدید نظر کنم و خاطراتم رو با نگارش بهتر برای دوستان بنویسم/ حتما....... که...... همانطور ..... بای

ATM 1389/07/14 ساعت 12:35 ب.ظ http://atmmehr.blogfa.com

من یادم رفت اسمموبنویسم ،نظر بالا یی از منه(صرفا جهت اطلاع)

بله متوجه شدم(ممنون اطلاع دادین)

حامد 1389/07/14 ساعت 11:13 ب.ظ

درود
فکر کنم تو پست قبلی من اشتباه متوجه شدم ! ننوشته بودی ساعت 12 کارتون شروع میشه ؟!؟

صد درود بر اقا حامد
ساعت کاری تو دتر ۱۲ بود اینجا رو درست متوجه شدین ولی قبلش سر ساختمان بودیم

قاصدک 1389/07/15 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام ونوس عزیز

نمیگم ببخش دیر اومدم چون قبلا گفتم
خب دلیلشم میدونی دیگه
الان هردوقسمت خاطره نویسی یا نمیدونم.شایدم روزنویسی هاتون را خوندم!.
البته نظر خاصی ندارم.بخصوص الانکه نظرات همراه با جوابیه تون را در بالا خوندم..پس فقط احترام میذارم به عقیده تون و منتظر ادامه ش هستم.
راستی.درمورد برخورد با خانومها در جامعه بخصوص سروکله زدن با کارگرجماعت باهاتون موافقم.خب صبر و طاقت زیادی میخواد یا باید صبوری کنید و استقامت و یا شانه خالی کنید
به هرحال.برات بهترینها را آرزومندم.خوش باشی.یاعلی مدد

سلام بر دوست بزرگوارم
بله میدونم
صد البته
لطف کردین
ممنون از حضور پر مهرتون
دقیقا
به هم چنین. یا حق

مهرداد 1389/07/15 ساعت 01:16 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

آخراش کاهش داشت...
شرمنده اشتباه تایپی زیاد داشتم!
مصلا دانشجوی همین کامپیوتریم... تایپم بلد نیستیم!

راستی... قسمت 3 چی؟؟؟؟؟

خب ببخشید من متوجه نشدم هر چی جمله تو این زمینه داشتم فکر کردم ولی هیچ کودم به باقی نظر نمی خورد
خواهش
ای بابا ژیش میاد دیگه برای خودم خیلی ژیش اومده
الان میزارم

کارت درسته پس خانم مهندس که شمارو ناظر میزارن... نه؟؟؟لازم نیست جواب بدی شما همیه کارت درستهدوست داشتی بیل آپ کردم چه آپ وحشتناکی

کارت درس نکردم / ناظر که نمیشه گفت بیشتر یاد گیری بود... / ممنون عزیزم/ باشه میام پیشت

معذرت با عجله نوشتم همش غلط غولوط شد/(همهی کارات)(بیا آپم)حالا درست شد نه؟

خواهش / پیش میاد عزیزم/ میام پیشت

دریچه 1389/07/15 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.bisheyeeshgh1.blogfa.com

چه خانوم حرف گوش کنی منو هیچ کس تو این دنیا نمیتونه تا خودم نخوام از جام بلند کنه
پی روز خسته کننده ای بوده

به صاحب کار که نمیشه گفت زنگ نزن
نه ولی جالب بود برام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد