صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

تو را در همه چیزت میبینم

من تو را در آسمانت می بینم                               

 من مهرت را در سرچشمه هایت می بینم                                                       

 رحمتت را در بارش بارانت می بینم                                                       

                                    

من صدایت را با آواز پرندگانت می بینم                                                  

من بزرگیت را در استوار بودن کوهایت می بینم                                

من لطافتت را در گل برگ های گل هایت می بینم                           

من روحت را در قلبم که مال تو است می بینم                                    

این من نیستم که تو را می بینم، این خود تو هستی که می بینی     

من نیستم و تنها تو هستی  

ادامه مطلب ...

به نام جان دهنده بیکران

عشقت کاهش غم است و افزون بی قراری وصل 

 

نگاهت که ریشه های وجود را میلرزاند زیباو لطیف است 

 

بوی دستانت هرچی در هستیست را مست می کند عزیز است 

 

کلامت که جز کلامت نیست هر دو یکی ست و رسا عظیم  

 

نیستی ام در هستی ات می مااند و این خود تو هستی که می مانی

ادامه مطلب ...

خدا بود و من و مقواهام۳

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من فراموش کرده

نشسته ام !!! برگه ء سفیدی انتظارم می کشد! 

 

نمی دانم چرا قلم با من سر لج دارد نمی خواهد جوهر پس دهد روی صفحه؟ 

 

کلمات در سرم هجوم می آورند  

 

وایی که این قلم چه لج بازی ها می کند 

 

به او می گویم اذیتم نکن می خواهم بنویسم !

 

با فریاد می گوید هیچ مگو ! خاموش شو...

 

چشمانم را می بندم که منظور او چیست؟ 

 

صدای اذان صبح مرا در خود حل می کند 

 

اه که چه زیبا بیان کرد مرا رها کن و به شتاب به سوی الله ات 

 

سر فرو میبرم در سینه ام ز خجالت! نجوا می کنم  !

 

نازنینم در درگاه تو چگونه خود قلم گیرم بر دستان بی توانم ! 

 

قلم شروع به جوهر پس دادن می کند  

 

مرا بخوان که خوانده شوی  

 

مرا بدان که بدانند تو از منی 

 

قطره اشک بی اجازهء من از گوشه ء چشم ! خود را بر روی صورتم غلتاند

 

او را بر سرانگشتانم گرفتم !گفتم تو چرا خود را رها ساختی؟ 

 

بغض گونه گفت: او برای دوریت می گرید و من هم به حرمت اش خود را جاری ساختم 

 

اه از نهادم بر آمد! چه دور بوده ام از تو نازنینم 

 

تو تنهایم نگذاشته ای من تو را به صد بار قربان شوام  

 

من بی تو هیچم و هیچ نخواهم شد

 

من خاموش می شوم تو بگو نازنینم 

 

ـ بخوان مرا! 

 

با تسبیحم نامت را به ذکر وجودام در می آورم !

 

الهی تو با منی شب و روز تو را می خوانم  

 

هر دم با نفس هایم تو را می خوانم  

 

می خوانمت نازنینم ، معبودم ، خالقم !  

 

اه که چه عاشقانه تو را دوست میدارم! 

ادامه مطلب ...

کابوس

مادر ز پدر به مراجع قانونی شکایت می کند

 

قاضی دستور میدهد چون پدر در قیدحیات نیست  

 

 فرزند مجازات می شود 

 

حکم صادر شده و قابل اجراء است

 

حکم زنده به گور کردن فرزند دختر از یک مادر و پدر 

 

التماس کردم که حداقل چیز تزریق کنید که نفهمم 

 

گفتن امکان نداره...  

 

بی کفن در قبر می خواباند جسم لطیفم را 

 

دیگر جیغ و فریاد کمک رسم نبود 

 

وایی که چه کشیدم وقتی از خواب برخواستم

ادامه مطلب ...

خدا بود و من و مقواهام۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من و دیوانه

نشسته ام با تو

 

اندوه نجوایم را می شنوی ؟

 

و تو! تبسم می زنی

 

من میگ ویم پر از دردم

 

تو لبخند میزنی

 

من میگویم پر از فریادهای خاموشم

 

تو می خندی

 

من می گویم پراز رنجم

 

تو بازهم می خندی

 

من می گویم تو این زندگی سختی زیاد کشیدام

 

تو صدای خندات بالا می رود

 

من می گویم اندوهم برای تو خوشایند است

 

تو باز هم صدای خنده ات بالاتر می رود

 

من می گویم پر از بغض ام دارم خفه می شوم

 

تو ریسه میروی

 

اصلا من دیگر خاموش می شوم تو بگو به چه چیزی این گونه می خندی

 

آنگاه می بینم ! پرستاری با داروی تزریقی به تو نزدیک می شود

 

و تو فریاد میزنی !

 

من هم مثل تو بودم ! حالا کارم شده تحمل این تزریق ها

ادامه مطلب ...