-
خدا بود و من و مقواهام۲
1389/06/25 20:43
-
من و دیوانه
1389/06/25 20:40
نشسته ام با تو اندوه نجوایم را می شنوی ؟ و تو! تبسم می زنی من میگ ویم پر از دردم تو لبخند میزنی من میگویم پر از فریادهای خاموشم تو می خندی من می گویم پراز رنجم تو بازهم می خندی من می گویم تو این زندگی سختی زیاد کشیدام تو صدای خندات بالا می رود من می گویم اندوهم برای تو خوشایند است تو باز هم صدای خنده ات بالاتر می رود...
-
خدا و من و بوم و قلم ها۱
1389/06/25 20:39
-
دلم می خواست
1389/06/25 20:33
بهر هر چه هست نمی دانم آشوب درونم را می گویم؛ باید بگریزم ! دلم می خواست تو آنجا منتظرم باشی! تودیگر مرا رها نمی کنی؟ با من می مانی ؟ وقتی عریان از هر فکر تو در ذهنم پدیدار می شوی تو در آنجایی و مرا به شور می آوری ! دیگر چه؟؟ تا به کی منتظر آمدنت باشم دیریست که نیستی ! من شوق با تو بودن را دارم ! با من بمان دلم دستان...
-
شب تیره
1389/06/25 20:32
میان کوچه های تاریک و سیاه عبور میکرد ژنده پوش ژولید و پریشان از خماری روزگار به دنبال ساقی میگشت پیر و مرشد او را دیده بود گفته بود که ترک کند این خمار مستی را در ته ماندهء ذهن خسته ژنده پوش حرف پیر پتکی بود مدام این بار چندم بود که او عزم کرده بود ترک خماری کند ولی با کدام پول؟؟ درد تمام وجودش را در بر گرفته بود !...
-
بغض
1389/06/25 20:31
گاه در بغض نفرت این چنین مینگارم بر دفتر سیه بخت زندگیم ای نازنینم ، ای پرتو عشق و هستیم ؛ ای که بی تو بی جان ترینم ، این چنین است رسم روزگارت؟ ای عزیزترینم ، ای که جانم به قربانت ، این است پرتو خلقت؟ تو که خود میدانی قربانگاه تو است این قلب ناچیزم ! تو که خود میدانی توانم پر بسته که نتوانم بر پا باشم بی حضور تو ! این...
-
سکوت
1389/06/25 20:31
میدانی معنی تمام لحظه های نابم تویی میدانی که فرصت جبران بدی هایم رو ندارم تو بودی که می گفتی همه چیز زندگیتم تو بودی که سرد و خاموش ترک کردی هم چیز را حالا تو بگو با نبودت چه کنم؟؟؟ تو که خاموش تر از هر خاموشی ! بگو چگونه دوباره نگاه عاشق نگرانت رو ببینم؟؟؟ تو که میدانستی تمام تکیه گاهم هستی تو که میدانستی بعد از تو...
-
نگاه
1389/06/25 20:30
لغزش نگاهت بر بدن برهنهء او دیده ام از شهوت نگاهت پیداست که او را هر روزه مینگری وای که چه مست و مدهوشی از هم بستری او !! تا به کی به این فروش تن ادامه میدهی؟؟؟ این بار چندم است؟ مرد همسایه را با عشوهایت به خانه می کشانی؟؟ لذت شهوت ات از چیست؟؟؟ میدانم این لذت برای تو چه ارمغانی دارد نگاه خسته و پریشانت از چه...
-
شهر آشوب دلم
1389/06/25 20:29
از میان برگها دیده می شود نگاه خسته ی پیر درمانده هر پنج شنبه با صدای زیبا عبورمی کند آواز خوان از کوچه های سرد بی صدا گاه سکه ای بر دست پر می کشم برای شنیدن دعا های خیرش ای کاش او هم میدانست که چه شوری در من به پا می کند پیر خسته؛ صدایت را دوست دارم ولی نگاهت ... حمید احمدی 1389/05/21 ساعت 17:42 سلام اولین دفعه س که...